دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد

و اندر این دایره سرگشته ی پابرجا بود

دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد

و اندر این دایره سرگشته ی پابرجا بود

ایهام

وقتی گفتنم٬ باعث نگفتنت می شود؛ 

به تر است٬

-برای خودت٬ 

برای من- 

من نگویم٬ که تو بگویی. 

معادله

احساسم  را  نذر  احساست کردم که٬

احساست قربانی احساسم نشود.

نپرس

تو که لالایی بلدی...

شاید بیدار می مانی؛ 

تا بقیه را بخوابانی.

تعادل

قلبم خالی است؛ 

دلم پر.

معیار

از انتخابش، بسنج؛ انتخابت را.

انتخاب

او 

-خودش- 

خود را، 

به تر می شناسد؛ 

تا من او را...

منع شده ام

به خاطر خودت؛ دوستت ندارم...

این روزهای زندگی

عرض جاده آن قدر کم است که چاره ای جز رفتن نیست...

از عهده اش خارج است

عقل٬ 

همه چیز را٬ 

-حتی عشق را- 

مثل یک شیء می بیند؛ 

مثل یک انگشتر.

اشرف مخلوقات

نه از عقل٬ اختیار٬ عشق؛ 

که بشر٬ 

از شناختن٬ 

با شناختن٬ 

معنای خلقت است.

ره سپار

حیران از سرنوشت... 

در انتظار گذر زمان...

نشانه

آب٬ 

مادامی که جاری است٬ 

بر سر راهش سد می سازند.

فوتون

هستم اگر می روم...

عرف

نمی شناخت؛ 

عاقل شناخت وسیله ی شناخت را٬ 

و شناخته شد.

منزل به منزل

از طلب، 

تا صدق، 

تا تسلیم، 

تا غربت، 

تا معرفت، 

تا عشق، 

تا فنا...

راز

می دهند، اگر بخواهی؛ 

برای دیگری، 

نه برای خودت...

قانون جذب

رهایش که کردی، 

رهایت نمی کند.

واسطه ی فیض

قلبم می گوید، 

رد پای مؤذن خط رد نیست. 

امضای قبولی است...

شرک

وقتی هر نمازم، 

یادگاری است؛ 

از آن مؤذن.

عیدی

معرفت... 

قشنگ است؛ 

به کرکس ندهند.

حسین بن منصور

اسرار هویدا می کرد. 

جرمش غروب های کعبه بود؛ 

فریاد سبحان الله عما یشرکون اش. 

منزهی تو از لبیک و تسبیح این خلق...

خدا؟

عجیب لا مفهومی است... 

انتزاء که می جویی عینیت می یابی 

و در پی عین که می روی از انتزاء سر در می آوری... 

از ظن خود

تا آن جا که حکم ارتداد صدرالمتألهین را صادر کند؛ 

علامه مجلسی.

بک عرفتک

هنوز فسلفه می جویی و برهان می خواهی؟ 

و انت دللتنی علیک، 

و دعوتنی الیک، 

و لو لا انت لم ادر ما انت...

کما احسن الله الیک

آنقدر احسان کن٬ 

تا مزیدت مجرد شود؛ 

و احسانت حسن شود؛ 

و از تو جز حسن برنیاید.

غافل از احوال دل

روز ها فکر من این است و همه شب سخنم

روز جوان

امروز تان هم، 

مثل هر روز تان... 

مبارک.

فاصله ای به قامت یک الف

اشک های شک آلود؛ 

یا شک های اشک آلود...

باز هم...

...بدون مخاطب تر از همیشه